مسلم است کههیچکاه فردنادان وبی خردی قادرنیست برمشکلات خویش فائق آمده,ودانائی لازم رابکار گیردتابه حل مشکل خویش پرداخته وموفق شود,وتوانائی های اونیز به همان نسبت محدودتراست و به همان تجربه های ساده وپیش و پاافتاده ای متکی خواهد بودکه,ازدرطول زندگی خوداززندگی داشته است.بااین روزگار فعلی,اماچگونه میشود درسادگی ونادانی وبی خردی زندگی کردوهمواره,امیدوار بودکه همه چیز بروقف مرادآدمی باشدچراکه,این تنها تخیل شیرینی ست که خودرابه,آن دلخوش کرده وبه,امید فردا,امروزخودرادوباره ودوباره,چون دیگرروزهاازدست میدهم. _●_ در معبر زمین و زمان از :« محمد معلم » _●_ و آفتاب خزان در سبوی باده فروش مرا ندا در داد بیا باز گردد اما من نشسته بودم در انتظار سبز بهار نشسته بودم در کوچه باغ خاطر خویش نشسته بودم در معبر زمین و زمان نشسته بودم در زیر شاخساری خشک که روزگاری برگش ستاره ها بودند نشسته بودم واینک نشسته ام هر چند که آفتاب خزان در سبوی باده فروش مرا به نام صدا می زند " بیا برگرد" مهر 1344 _●_از :« محمد معلم » _●_ ماگاه,شایدفرصت بازگشتن ودوباره "آزمودن"راداشته باش...
نظرات
ارسال یک نظر